گویاترین

گویاترین

گویاترین

گویاترین

مردم موقع خواب یاد عشقشون میفتن


مردم موقع خواب یاد عشقشون میفتن

اونوقت من نگران اینم که مبادا فردا صبحفروشگاه تی وی مارکت نمایندگی کلیه محصولات تی وی مارکت در ایران فروشگاه اینترنتی, خرید اینترنتی ,فروشگاه آنلاین,فروشگاه دایان,فروشگاه دایان شاپ,خرید پستی,سفارش آنلاین فروشگاه اینترنتی, خرید اینترنتی , خرید آنلاین, خرید لوازم, خرید زیور آلات, خرید محصول, خرید پستی, فروشگاه میهن, خرید لباس, خرید لوازم لوکس.

کسی زودتر از من دخل ماکارونی توی یخچالو بیاره !


فردا اگر ز راه نمیآمد

فردا اگر ز راه نمیآمد

من تا ابد کنار تو میماندم

من تا ابد ترانهء عشقم را

در آفتاب عشق تو میخواندم

در پشت شیشه های اتاق تو

آن شب نگاه سرد سیاهی داشت

دالان دیدگان تو در ظلمت

گوئی به عمق روح تو راهی داشت

لغزیده بود در مه آئینه

تصویر ما شکسته و بی آهنگ

موی تو رنگ ساقهء گندم بود

موهای من، خمیده و قیری رنگ

رازی درون سینهء من می سوخت

می خواستم که با تو سخن گوید

اما صدایم از گره کوته بود

در سایه، بوته هیچ نمیروید

زآنجا نگاه خستهء من پر زد

آشفته گرد پیکر من چرخید

در چارچوب قاب طلائی رنگ

چشم مسیح بر غم من خندید

دیدم اتاق درهم و مغشوش است

در پای من کتاب تو افتاده

سنجاق های گیسوی من آن جا

بر روی تختخواب تو افتاده

از خانهء بلوری ماهی ها

دیگر صدای آب نمیآید

فکر چه بود گربهء پیر تو

چای لاغری تیما خیلی بد است ؟ نه جان رفقاتمون چای خیلی خوب است چای لاغری بخور تا چای نخوردی نمردی چای چیه دوا چیه چای بی دوا چیه چای می خوای بخوری گامبو لاغری شی ؟


کاو را بدبده خواب نمیآمد

بار دگر نگاه پریشانم

برگشت لال و خسته به سوی تو

می خواستم که با تو سخن گوید

اما خموش ماند به روی تو

آنگه ستارگان سپید اشک

سوسو زدند در شب مژگانم

دیدم که دست های تو چون ابری

آمد به سوی صورت حیرانم

دیدم که بال گرم نفس هایت

سائیده شد به گردن سرد من

گوئی نسیم گمشده ای پیچید

در بوته های وحشی درد من

دستی درون سینهء من می ریخت

سرب سکوت و دانهء خاموشی

من خسته زین کشاکش دردآلود

رفتم به سوی شهر فراموشی

بردم ز یاد اندوه فردا را

گفتم سفر فسانهء تلخی بود

ناگه به روی زندگیم گسترد

آن لحظهء طلائی عطرآلود

آن شب من از لبان تو نوشیدم

آوازهای شاد طبیعت را

آن شب به کام عشق من افشاندی

ز آن بوسه قطرهء ابدیت را

عاقبت خط جاده پایان یافت

عاقبت خط جاده پایان یافت

من رسیدم ز ره غبارآلود

نگهم پیشتر زمن می تاخت

بر لبانم سلام گرمی بود

شهر جوشان درون کورهء ظهر

کوچه می سوخت در تب خورشید

پای من روی سنگفرش خموش

پیش می رفت و سخت می لرزید

خانه ها رنگ دیگری بودند

گردآلوده، تیره و دلگیر

چهره ها در میان چادر ها

همچو ارواح پای در زنجیر

جوی خشکیده، همچو چشمی کور

خالی از آب و از نشانهء او

مردی آوازه خوان ز راه گذشت

گوش من پر شد از ترانهء او

گنبد آشنای مسجد پیر

کاسه های شکسته را می ماند

مومنی بر فراز گلدسته

با نوائی حزین اذان می خواند

می دویدند از پی سگها

کودکان پا برهنه ، سنگ به دست

زنی از پشت معجری خندید

باد ناگه دریچه ای را بست

از دهان سیاه هشتی ها

بوی نمناک گور می آمد

مر کوری عصازنان می رفت

آشنائی ز دور می آمد

دری آنجا گشوده گشت خموش

دستهائی مرا بخود خواندند

اشکی از ابر چشمها بارید

چای لاغری تیما عوارض ندارد چای دم نوش خوبی است چای سبز خوب است ابی چای می نوشد در کوی نیکنامان چای لاغری خوردم چای سبز دوست داری آیا ؟


دستهائی مرا ز خود راندند

روی دیوار باز پیچک پیر

موج می زد چو چشمه ای لرزان

بر تن برگهای انبوهش

سبزی پیری و غبار زمان

نگهم جستجو کنان پرسید :

«در کدامین مکان نشانهء اوست؟»

لیک دیدم اتاق کوچک من

خالی از بانگ کودکانهء اوست

از دل خاک سرد آئینه

ناگهان پیکرش چو گل روئید

موج می زد دیدگان مخملیش

آه، در وهم هم مرا می دید!

تکیه دادم به سینهء دیوار

گفتم آهسته :«این توئی کامی ؟»

لیک دیدم کز آن گذشتهء تلخ

هیچ باقی نمانده جز نامی

عاقبت خط جاده پایان یافت

من رسیدم ز ره غبارآلود

تشنه بر چشمه ره نبرد و دریغ

شهر من گور آرزویم بود

دیده ام سوی دیار تو و در کف تو

دیده ام سوی دیار تو و در کف تو

از تو دیگر نه پیامی نه نشانی

نه به ره پرتو مهتاب امیدی

نه به دل سایه ای از راز نهانی

دشت تف کرده و بر خویش ندیده

نم نم بوسه ء باران بهاران

جاده ای گم شده در دامن ظلمت

خالی از ضربهء پاهای سواران

تو به کس مهر نبندی ، مگر آندم

که ز خود رفته، در آغوش تو باشد

چای لاغری تیما خیلی خوب است چای سبز یا چای قرمز توفیری ندارد شما باید چای لاغری را مصرف نمایید تا لاغر بمانید صد البته بهتر است از چای تیما استفاده کنید چای صورتی هم خوب است تونم خوبی


لیک چون حلقهء بازو بگشایی

نیک دانم که فراموش تو باشد

کیست آنکس که ترا برق نگاهش

می کشد سوخته لب در خم راهی ؟

یا در آن خلوت جادوئی خامش

دستش افروخته فانوس گناهی

تو به من دل نسپردی که چو آتش

پیکرت را ز عطش سوخته بودم

من که در مکتب رویائی زهره

رسم افسونگری آموخته بودم

بر تو چون ساحل آغوش گشادم

در دلم بود که دلدار تو باشم

«وای بر من که ندانستم از اول»

«روزی آید که دل آزار تو باشم»

بعد از این از تو دگر هیچ نخواهم

نه درودی، نه پیامی، نه نشانی

ره خود گیرم و ره بر تو گشایم

زآنکه دیگر تو نه آنی، تو نه آنی

یکی مهمان ناخوانده،

یکی مهمان ناخوانده،

ز هر درگاه رانده، سخت وامانده

رسیده نیمه شب از راه، تن خسته، غبارآلود

نهاده سر بروی سینهء رنگین کوسن هائی

که من در سالهای پیش

همه شب تا سحر می دوختم با تارهای نرم ابریشم

هزاران نقش رویائی بر آنها در خیال خویش

وچون خاموش می افتاد بر هم پلک های داغ و سنگینم

گیاهی سبز می روئید در مرداب رویاهای شیرینم

ز دشت آسمان گوئی غبار نور برمی خاست

گل خورشید می آویخت بر گیسوی مشکینم

نسیم گرم دستی ، حلقه ای  را نرم می لغزاند

چای لاغری تیما,چای تیما,چای لاغری,چای سبز تیما, چای لاغری تیما چای لاغری محصولی کاملا گیاهی و با کیفیت ترین محصول در نوع خود می باشد چای لاغری تیما مصرف یک ماهه این چای بدون عوارض جانبی 3 تا 7 کیلوگرم از وزن خود خواهید کاست


در انگشت سیمینم

لبی سوزنده لبهای مرا با شوق می بوسید

و مردی مینهاد آرام، با من سر بروی سینهء خاموش

کوسن های رنگینم

کنون مهمان ناخوانده

ز هر درگاه رانده، سخت وامانده

بر آنها می فشارد دیدگان گرم خوابش را

آه، من باید بخود هموار سازم تلخی زهر عتابش را

و مست از جامهای باده می خواند: که آیا هیچ

باز در میخانه لبهای شیرینت شرابی هست

یا برای رهروی خسته

در دل این کلبهء خاموش عطرآگین زیبا

جای خوابی هست؟!