داریوش داشت تشنج می کرد که داداشش رسید بالا سرش
با هیچ چیزی نمی تونست آب رو سرش بریزه یه فکری به سرش زد
پرید کارواش خانگی را استارت کرد و از راه دور با قدرت تمام آب پاشید سر داریوش
داریوش گریه می کرد و کارواش خانگی ناجیش رو می بوسید
بعد از گذشت سال ها هنوز داریوش این کارواش رو نگه داشته و هرو روز روغن کاریش می کنه