گویاترین

گویاترین

گویاترین

گویاترین

بالشت دالوپ یک حس خوب

بالشت دالوپ یک حس خوب


منتظر قوام بودیم تا از مسافرت برگزده 8 سال بود که به خارج از کشور رفته بود و الان برای خودش یک دکتر متخصص شده بود


وقتی برگشت هیچ شباهتی با قبلش نداشت قبلا هر جایی می رسید می خوابید اما حالا فقط روی تشک طبی می خوابید


و حتما باید زیر سرش بالشت دالوپ می ذاشت که برای ما خنده دار بود آیا این همون قوام هست که حالا اینقدر جان عزیز


شده است دیگر چای سیاه نمی نوشید و می گفت ضرر دارد و فقط چای سبز تیما می نوشید و می گفت این چای سبز


است و فواید زیادی دارد اما به نظر من طعم چای سیاه بهتر است ضرر هم داشته باشد مهم نیست برایم قبلا برایش یک


جوک که تعذیف می کردم یک ساعت قه قه می زد و مرا تحسین می کرد اما اینبار با نگاهی متعجب پرسید این جمله را که



گفتی من باید بخندم مات و مبهوت مانده بودم این چرا اینقدر تغییر کرده است یک بار برای شوخی بالشت طبی دالوپ را که


زیر سرش می گذاشت برداشتم و خودم رویش خوابیدم نه گذاشت و نه برداشت بالش طبی دالوپ را با ضرب از یزیر سرم


کشید و فریاد زد امق مگر نمی دانی وسایل شخصی چیست یک ساعت سر درد داشتم بعد اچنند دقیقه برگشت و معذرت


خواهی کرد و بالش طبی دالوپ را هم هدیه داد به من اما از دستش ناراحت بودم و قبول نکردم و گفتم بزن به چاک کلی منت


کشی کرد و قرار شد فردا هر چه خواستم از فروشگاه اینترنتی برایم بخرد و من هم با این ظرط قبول کردم با او آشتی کنم اما


از ان به بعد دوباره تغییر کرد و یک مرد واقعی مثل قبلاش شد و من از این بابت خیلی خوشحال هستم و او را دوست دارم و


زمانی که به بالش دالوپ اهدایی او نگاه می کنم حس خوبی دارم