گویاترین

گویاترین

گویاترین

گویاترین

داستان کوتاه اتاق من

داستان کوتاه اتاق من


داستان کوتاه اتاق من


از همه چی وحشت داشت پس از پایان جنگ فکر میکرد همه میشناسنش


وحتی با اینکه صورتش رو عمل کرده بود بازم راحت نبود

با کفی مغناطیسی پا به‌ پا درد و خستگی را فراموش کنید کفی طبی و ماساژ دهنده مغناطیسی یک کالای طبی مورد نیاز برای تمامی افراد پا عضو حیاتی و حساس بدن است با کفی کفش مغناطیسی پا به پا از قلب دوم خود محافظت کنید

به یه شرکت سفارش


ساخت یک اتاق غیر قابل نفوذ با دیوار و در فولادی رو تو زیر زمین خونش رو داد


تا در نهایت ارامش باشه


اتاق امن رو ساختند وبا دفترچه راهنما تحویلش دادند


برای محکم کاری رمز دراتاق رو عوض کرد


و گوشه دفترچش رمزی نوشت


اون شب رو تواتاق امن خوابید


صبح که بیدار شد درباز نشد


یادش اومد باید رمز رو وارد کنه


اما دفترچش رو پیدا نکرد


یادش اومد دفترچه رو تو گاو صندوق مخفی تو طبقه بالا قایم کرده


خندش گرفت وشروع کرد مثل دیوانه ها به خندیدن


چندین سال از اون ماجرا گذشته


وکسی دیگه اون مرد تنها رو بیاد نداره


وخبری ازش نداره


اما اگر یکی یه روزی بتونه اون در باز کنه


هنوزم صدای خنده های دیوانه وار اون مرد رو میتونه بشنوه


داستان کوتاه اتاق من


داستان کوتاه نامه پائولو

داستان کوتاه نامه پائولو


داستان کوتاه نامه پائولو


این نامه تاجری به نام پائولو به همسرش جولیاست


که به رغم اصرار همسرش به یک مسافرت کاری میرود


و در آنجا اتفاقاتی برایش می افتد


که مجبور میشود نامه ای برای همسرش بنویسد


به شرح ذیل …


با کفی مغناطیسی پا به‌ پا درد و خستگی را فراموش کنید کفی طبی و ماساژ دهنده مغناطیسی یک کالای طبی مورد نیاز برای تمامی افراد پا عضو حیاتی و حساس بدن است با کفی کفش مغناطیسی پا به پا از قلب دوم خود محافظت کنید


جولیای عزیزم سلام …


بهترین آرزوها را برایت دارم همسر مهربانم


همان طور که پیش بینی می کردی سفر خوبی داشتم


در رم دوستان فراوانی یافتم


که با آنها می شد مخاطرات گوناگون مسافرت و به علاوه رنج دوری از تو را تحمل کرد


در این بین طولانی بودن مسیر و کهنگی وسایل مسافرتی حسابی مرا آزار داد


بعد از رسیدن به رم چند مرد جوان خود را نزد من رساندند


و ضمن گفتگو با هم آشنا شدیم


آنها که از اوضاع مناسب مالی و جایگاه ممتاز من در ونیز مطلع بودند


محبت های زیادی به من کردند


و حتی مرا از چنگ تبهکارانی که قصد مال و جانم را کرده بودند


و نزدیک بود به قتلم برسانند نجات دادند


هم اکنون نیز یکی از رفقای بسیار خوب و عزیزم


“روبرتو”‌ که یکی از همین مردان جوان است


انگشتر مرا به امانت گرفته و با تحمل راه به این دوری خود را به منزل ما خواهد رساند


تا با نشان دادن آن انگشتر به تو و جلب اطمینانت جعبه جواهرات مرا از تو دریافت کند وبه من برساند


با او همکاری کن تا جعبه مرا بگیرد


اطمینان داشته باش که او صندوق ارزشمند جواهرات را از تو گرفته و


به من خواهد داد وگرنه شیاد فرصت طلب دیگری جعبه را خواهد دزدید


و ضمن تصاحب تمام جواهرات آن


در رم مرا خواهد کشت


پس درنگ نکن


بلافاصله بعد از دیدن نامه و انگشتر من در ونیز‍ موضوع را به برادرت بگو


و از او بخواه که در این مساله به تو کمک کند


آخر تنها مارکو جای جعبه را میداند


در مورد دزد بعدی هم نگران نباش


مسلما پلیس او را دستگیر کرده


و آنقدر نگه میدارد تا من بازگردم


نامه را خواندید؟


اما بهتر است یک نکته بسیار مهم را بدانید :


پائولو قبل از سفر به رم با جولیا یک قرار گذاشته بود


که در این مدت هر نامه ای به او رسید آن را یک خط در میان بخواند !


 حالا شما هم برگردید


و دوباره نامه را یک خط در میان بخوانید


تا به اصل ماجرا پی ببرید!


داستان کوتاه نامه پائولو