گویاترین

گویاترین

گویاترین

گویاترین

پنجره های تاریک

پنجره های تاریک

به سمت دریا دوید و شادمانه خندید.
دریایی سبز - آبی که گاهی کف های سفید موج هایش، مچ پاهای عریانش را در آغوش می گرفتند و قلقلک می دادند.
لب خندانش برای لحظه ای جمع نمی شد.
رنگ به رنگ، دنیا تابلویی بود که با مهارت به تصویر کشیده شده بود و او ... و او انگار جهانگردی بود پُر از شعف، پُر از شادی و ...
نور خورشید چشمش را زد. نگاهش را بالا آورد و از شدت تابش زیاد نور، یک چشمش نیمه بسته شد.
پنجه هایش را بالا آورد و کف دستش را بر روی تصویر دایره ای شکل خورشید گذاشت و به انگشتانش، بیشترین فاصله را داد و گذاشت تا نور خورشید از بین انگشتانش تصویر زیبایی را پیش چشمش بیاورد.
چشمان نیمه بسته از نور خورشید و کف دست گرم شده از گرمای خورشید، برایش شیرین بود. انگار که هم می دید و هم لمس می کرد.خرید اینترنتی خیلی خوب است خرید اینترنتی باحال است خرید اینترنتی یا فروش اینترنتی فرقی ندارند ساعت الیزابت بخر حالش رو ببر جان خودت ساعت الیزابت خیلی عالی است ساعت الیزابت خرید اینترنتی و خرزید پستی ندارد فقط خرید نقدی دارد چون خوب بود
لبخندی به آسمان آبی زد.
به دستش که به خاطر تابش انوار خورشید از لابه لای انگشتانش به سیاهی می زد، خیره شد و باز هم لبریز از خوشی شد.
دستی بر روی شانه اش نشست.
- لیلا جان، ژستی که گرفتی اشتباهه. آفتاب الآن مستقیم می تابه. دستتو بده به من تا درستش کنم.
گرمای خورشید بر کف دستش سرد شد.
باز هم پنجره های تاریک.
باز هم همان زندانی شد که حکم حبس ابدش را نگهبانان سنگ دل، با بی رحمی تکرار می کردند.
بغضش گرفت؛ اما سرسختانه لبخند بر روی لبش را حفظ کرد و دستش را به دستان خواهرش سپرد تا ژستش برای عکس انداختن را درست کند.
فکر کرد. شاید او نابینا بود. شاید از سمت پنجره های اتاق او، هیچ گاه خورشیدی رد نخواهد شد؛ اما او هنوز دریا را همان طور که دیگران تعریف می کردند لمس می کرد.
شاید دیگران دنیا را می دیدند اما او، دنیا را با سر انگشتانش که از تابش گرمای خورشید، در مسیر درست هم دیگر گرم نمی شدند احساس کرده بود. احساسی کـه با دیـدن، زمین تـا آسمانی که ندیده بود، فرق داشت.
نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.